_______________________________________

Behzad Keshmiripour: Lyrik, Essays, Übersetzungen, ...

 

 

Borj_____

 

 
 
 دست در دست هم دهيم به شعر
ربط ادب و ادبيات
درسی برای داستان ننوشتن
منقاله نويسی و تربيت شاعر و نويسنده
حکايت ِ ميان و مايه و پاره
 
 
 
 
کبوتر خانه های ايرانی، عجايب هشتگانه و مجموعه ی علوم عالم
دانشگاههای آزاد، دانشجويان گرفتار و سرانه مطالعه ی ما ايرانيان
مشکل کم آبی و راه حلهای سوراخ دار
از کشک تا کشکرک
 

 

 

 

درسهایی از ادبیات (2)

 منقاله نويسي و تربيت شاعر و نويسنده


منقاله «من ـ مقاله» اي است كه مي‌تواند مقاله هم نباشد. منقاله را مي‌توان به صورت نامه به يك نشريه، در قالب يك بحث ادبي، و هزار جور ديگر هم نوشت. مهم اين است كه محور كلام و اصل مطلب درباره‌ي «من» باشد. منقاله را مي‌شود تركيب من و قال نيز فرض كرد. در حقيقت نوشته‌اي است كه قيل و قال يك «من» درباره‌ي «من» باشد.
از آنجا كه تعريف اين پديده كار ساده‌اي نيست مي‌كوشيم تا با بررسي نمونه‌اي با شگردها و رموز كار آشنا شويم. متني كه براي درك چگونگي ساختار منقاله برگزيده‌ايم نوشته‌ي مشهورترين منتقد ادبي معاصر، رضا براهني، است كه به شهادت بسياري از نوشته‌هايش چند ده سال است كه به تدريس ادبيات و تربيت شاعر و نويسنده مشغول است. اين كه بسياري از شاگردان او گلي به سر ادبيات ما نزده‌اند البته ربطي به ايشان ندارد چون از قديم هم گفته‌اند «تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است» و اين كه آن چندتا هم كه چيزكي شدند يا قرار است بشوند، از ايشان روي‌گرداندند و قدر معلمشان را نمي‌دانند از نمك نشناسي ذاتي است و باز ربطي به ايشان ندارد. آقاي براهني در اين باره، با سعه‌ي صدري كه از بزرگان انتظار مي‌رود، مي‌نويسند: «من به عنوان موسس و مدير و مدرس آن كلاسها و آن كارگاه دست اين جوانان را مي‌بوسم، حتي اگر با من مخالف شده باشند، بد و بيراه گفته باشند، سبك عوض كرده باشند، و يا شعر مرا با شعر خود مقايسه، به ضرر شعر من تصميم گرفته باشند.»


نوشته‌ي مورد نظر نامه‌اي است از رضا براهني خطاب به «روزنامه‌ي محترم ايران». (و محض اطلاع بگوييم كه از اول همين سطر تا آخر مطلب هرچه در گيومه بيايد از همان نوشته است و آن چه در ميان پرانتز مي‌آيد افزوده‌ي من است. هر جا نيز، به قصد اختصار، عبارتي حذف شده جايش با سه نقطه مشخص گرديده.) اين نامه، كه تاريخ «يكم شهريور 80» را دارد و در همان تاريخ در مجله‌ي شهروند كانادا چاپ شده، اعتراضي است به برخي چيزها كه «شاعر محترم» علي باباچاهي در گفتگويي گفته و در 29 مرداد سال 1380 در آن روزنامه چاپ شده است.

 ابتدا، از مقايسه‌ي تاريخ انتشار آن گفتگو و نامه‌ي آقاي براهني حتماً متوجه شده‌ايد كه براي نوشتن منقاله بايد لااقل پي يك شب بيخوابي را به تن‌تان بماليد.. اما از بررسي خودِ نوشته برخي نكات را كه براي تدوين يك منقاله ضروري‌اند درمي‌يابيد.
در اين نوشته، از تركيبهايي مثل مرا و نامم كه بگذريم، خود لفظ «من» نزديك به پنجاه بار تكرار شده است. حالا ديگر خودتان مي‌توانيد تعداد «من»هاي لازم در هر سطر را حساب كنيد. البته اگر سهواً و يا به هر دليل ديگر، يكي دو سطر بدون «من» ماند چندان اشكالي ندارد فقط بايد مواظب باشيد كه در اولين سطر ممكن تلافي كنيد. مثل اين نمونه كه بعد از دو سه سطرِ بي «من» آمده: «... در سايه‌ مخالفت اوليه با شعر من و شعر كارگاه من و شعر شاگردان من...»

نكته‌ي ديگري كه در نوشتن منقاله (و شايد در هر نوشته‌ي ديگري كه بوي ادب از آن به مشام مي‌رسد) بايد در نظر داشت رعايت «محترم» بودن همه است؛ در اين نوشته، مثلاً هم آقاي سلحشور «مصاحبه‌گر محترم» است، هم جايي كه كار در آن چاپ شده «روزنامه محترم» و هم حتا مخاطب اصلي آقاي باباچاهي «شاعر محترم» است؛ گيريم كه «كاري كه آقاي باباچاهي به آن دست زده، ...، انگار به تاسي از قاتلان زنجيره اي (؟!)، و به صورت قتل مولف صورت گرفته است.» (ظاهراً ايشان نظر به آن اصل دارند كه مي‌گويد: همه‌ي ابناء بشر، قاتل زنجيره‌اي و غير زنجيره‌اي، دزد ناموس و غيرناموس و ....، محترمند، حتا اگر خلاف آن ثابت شود!)

اما براي اين كه كمي با موضوع بحث آشنا شويد اجباراً توضيح مختصري خدمتتان عرض مي‌شود و در صورت تمايل زياد حواله‌تان به خود نامه.

يك چيزي وجود دارد كه آقاي براهني آن را «شعر كارگاهي من» مي‌نامند. و معتقدند آقاي باباچاهي با اين كه «از شعر كارگاهي من متاثر شده است» نه زيربار مي‌رود و نه شاكر است و از اين بدتر «رسما به همه كساني كه متاثر از كارگاه براهني بودند بد و بيراه ميگفت.» و اين در حالي بود كه حتا «از او دعوت شد كه به كارگاه بيايد و ... حرف بشنود.» آقاي باباچاهي غافل بوده كه «هدف دگرگون كردن سنت و مدرنيته و پسامدرنيسم، همه با هم» بوده است. و فكر كرده كار به همين سادگي است و نمي‌دانسته كه آنها در كارگاه «... رئاليسم و مدرنيسم و پست مدرنيسم و پستهاي ديگر را مقايسه كرده‌اند.» نخواسته‌اند ببينند كه «ما (يعني آقاي براهني و شاگردانشان) با خواندن يك مقاله‌ي ترجمه از پل ريكور يا فوكو يا دريدا آدم نشديم» اما چنين كه از ظواهر برمي‌آيد آقاي براهني به حرف شنويي آقاي باباچاهي اصلاً اطميناني ندارد به همين دليل ضمن تذكر اين كه «من ... از طريق دزديدن حرف اين و آن ... اسم درنكرده‌ام» و ضمن گوشزد كردن اين نكته كه «من شخصاً كليه ابداعاتي را كه در زبان شعرم كرده‌ام و در زبان خواسته‌ام ... در زبانهاي ديگر نديده‌ام» نيت خير خود را نيز برملا مي‌كنند كه «من اين دگرگوني را فقط براي زبان فارسي نخواسته‌ام، براي شعر همه‌ي زبانهاي مهم مي‌خواهم» تا بلكه آقاي باباچاهي با فهم ابعاد جهاني ماجرا كمي دست و پاي خود را جمع كند.

اما راستش را بخواهيد علت اصلي تحرير اين نامه را من فراموش كرده بودم بنويسم. جريان اين است كه آقاي باباچاهي در آن مصاحبه هي «من و براهني» كرده و «اين يادداشت بيشتر در مقام اعتراض به اين من و براهني‎ گفتن ايشان ... و نيز در مقام اعتراض به دلايل و عواقب اين من و براهني گفتن، براي چاپ به آن روزنامه ارسال» شده است.

البته از اين منقاله چيزهاي ديگري نيز مي‌شود آموخت. يكي از اين چيزها چيزي است به اسم «كارگاه» كه چون به كرات (27 بار) در اين نوشته از آن ياد شده در شرحش مي‌كوشيم. «كارگاه» ظاهراً مكاني است كه در آن كارهايي انجام مي‌شده؛ «آنها ... با تمرينهاي طولاني، طاقت‌فرسا و هفته به هفته و گاهي روز به روز، در آن فضاي كارگاهي كار كرده‌اند.» يعني كارگاه مكاني است كه داراي «فضاي كارگاهي» باشد. در مورد موقعيت جغرافيايي آن مي‌نويسند: «...كارگاه از زيرزمين آپارتمان من بيرون آمده و در سايه‌ي فعاليت جدي جوانان كشور ... روي زميني شده است.» البته به نظر مي‌رسد كه كارگاه چيزي مثل مدرسه است چون چند سطر بعد از اين توضيح مي‌دهند: «پيش از آنكه كارگاه به زيرزمين آپارتمان من منتقل شود، ...، در خانه‌هاي مردم ـ بيشتر خانه‌هاي شاگردان كارگاه ـ كلاس مي‌گذاشتم.» و براي اين كه خيال نكنيد كه اين كارگاه و آن كلاسها مثل همان چيزهايي است كه در مدرسه يا در محله‌تان ديده‌ايد اضافه مي‌كنند: «كلاس‌ها مي‌چرخيد، از شمال شهر تا وسط‌ها و از شرق تا غرب...» اما براي اين كه فكر نكنيد كه اصل كرامت در كلاسهاي چرخان بوده و قدر زيرزمين از ياد برود نقل مي‌كنند كه: «حرف يكي از خانم‌ها بوده كه بوسه بر خاك آن زيرزمين زديم تا نويسنده شديم.» و متذكر مي‌شوند كه: «... و بعد كه از ايران بيرون آمده‌ام، كوشيده‌ام زيرزمين‌هاي ديگري بسازم...» تا بدانيد كه نقش زيرزمين در تربيت شاعر و نويسنده شوخي‌بردار نيست.

درسهايي براي توليد نويسنده:

1ـ زيرِ آپارتمانتان زيرزميني بسازيد. (حالا اگر سر از اتاق خواب همسايه درآورديد مهم نيست. مهم اين است كه زيرزميني كه ساخته‌ايد: الف ـ چرخان باشد. ب ـ هنگام چرخيدن از وسطهاي شهر پايينتر نرود.)

2 ـ تعدادي از جوانان كشور را راضي كنيد تا با فعاليت جدي آن را روي زميني كنند. (البته اگر خيال كرده‌ايد كه مي‌شود از همان اول زيرزمين را روي زمين ساخت و منت جوانان مملكت را نكشيد كور خوانده‌ايد. اگر كار به همين سادگي بود كه همه نويسنده تربيت كن مي‌شدند.)

3 ـ از آب و جارو كردن زيرزمين به شدت پرهيز كنيد تا كف آن لااقل يك وجب خاك بنشيند.

4 ـ حالا فقط كافي است چند تا خانم را طوري به اين زيرزمين بكشانيد و راضي‌شان كنيد تا بر خاك آن بوسه بزنند.

5 ـ اگر شانس بياوريد و توليداتتان توليدِ مثل نباشد پس از مدتي تعدادي نويسنده و شاعر معقول و مقبول تقديم جامعه خواهد شد و نام نيك شما، به كوري چشم حسودان و بدخواهان جاودانه مي‌شود

6 ـ اگر خداي ناكرده با مشكلي مواجه شديد، مثلاً در و همسايه‌اي، يا ماموري يا كس ديگري مزاحمتان شد بساطتان را جمع كنيد و بكوشيد در خارج از ايران زيرزمينهاي ديگري بسازيد و كار را از اول شروع كنيد. در زمان ساخته شدن زيرزمينها نيز استفاده از خانه‌هاي مردم، به شرطي كه كف آنها به اندازه‌ي كافي خاك جمع شده باشد، راه عاقلانه‌اي براي صرفه جويي در وقت است.


 


 

 

 

 © Behzad Keshmiripour 2002-2003