شما را نميدانم، من اما بس كه بزرگان ادب و فرهنگ و
هر كه از راه رسيد نداشتن حافظهي تاريخي و قومي و
جغرافيايي و چه و چه را به رخمان كشيد، فكر كردم
لااقل براي مقابله با ضعف حافظهي شخص خودم هم كه شده
گاهي كه چيزي يا نكتهاي به نظرم رسيد «تا يادم نرفته»
بر روي كاغذ بياورم كه نه شرمندهي خودم باشم و نه
بدهكار قوم و تاريخ و چه و چه.
شما خود دانيد!
همسر من آلماني است. داشتن همسر خارجي امكان خوبي براي
اثبات وطندوستي و ارزشگذاري به ميراث گرانبهاي سرزمين
باستاني است. من هم همان طور كه از دوستان و آشنايان
يادگرفته بودم از همان روز اول آشنايي مشغول آشنا
ساختن همسرم با آن تكه از جهان شدم كه فقط يكي از
شهرهايش نصفِ جهان است.
همه چيز معمولاً با درس زبان شروع ميشود؛ با سلام و
در ادامه چون خداحافظ كمي قلنبه سلنبه است و به
ريشههاي فرهنگي ما ملت كهنسال زياد ربطي ندارد راه به
كلمات به دردبخورتر مثل پدرسوخته ميكشد. درس ديگر
جغرافي است؛ توضيح اين كه ما هميشه چهار فصل را باهم
داريم و طبيعتمان ـ اگر چيزي از آن مانده باشد ـ چنين
و چنان و در هر صورت بيهمتاست. در اين موارد برخي
اطلاعات مهم هم به تعليمات اضافه ميشود؛ مثلاً اين كه
آسمان ايران ـ در شهرهايي كه هنوز پيداست ـ اينقدر آبي
است كه نگو. و شبهاي ايران اينقدر پر ستاره است و
ستارهها آنقدر پاييناند كه باز هم نگو...
آموزش گياهشناسي سريعاً سر از ميوههايي درميآورد كه
عطر و طعم ايرانيشان را مشابهان خارجي ندارند؛ بوي
گلها كه جاي خود دارد. در اين دوران همسران و دوستان
خارجي ما بايد ياد بگيرند كه هر گياه و ميوهي بهدرد
بخوري نه تنها در ايران هم هست بلكه بهترش هم هست. آن
يكي دو نمونهاي هم كه ما نداريم به داشتن نميارزد.
در هر حال و دير يا زود، صد البته، به خوراكيها
ميرسيم. همراهان غافل ما در اين دوران ميآموزند كه
ما فقط هزار جور خورشت و هزار نوع پلو داريم. (هر كه
منكر بود حوالهاش به «كتاب مستطاب آشپزي» نجف
دريابندري مترجم تواناي همينگوي كه حتا روش تهيهي
آبدوغ خيارهاي دهات مختلف را هم ثبت كرده؛ حالا گيرم
كه بابت خريد آن بايد نصف ماه گرسنگي كشيد و براي
يافتن دستور تهيهي هر غذايي بايد دو هزار صفحهي هر
دو جلدش را ورق زد و شانس داشت. مگر كسي بخواهد به روش
فال حافظ گرفتن غذا درست كند. در مجموع براي آنها كه
اهل رستوران رفتن هستند و يا حال آشپزي ندارند كتاب
خيلي شيكي است!) اين سوال كه چرا ما از بين هزاران
غذايي كه داريم، در عروسي و عزا، به پنج شش نوع آن
اكتفا ميكنيم، به خصوص از طرف خارجيهاي استعمارگر طعم
دخالت در امور داخلي كشوري مستقل را دارد و نبايد پاسخ
داده شود.
باري، ما هم در حول و حوش شكم بوديم كه به كشك رسيديم.
و بدون كشك هم كه ميدانيد امورات خيلي از غداهاي ما
نميگذرد. همسرم بر خلاف بعضي از خارجيهاي ضد خارجي كه
تا به غذايي ميرسند كه بوي ناآشنايي دارد احساسات
راسيستيشان عود ميكند نه تنها از كشك خوشش آمد بلكه
كنجكاو بود تا با اصل و نسباش هم آشنا شود. اين
كنجكاوي را البته من به حساب رسوبات روحيهي
استعمارگرانهي غربيها ميگذارم. اينها هميشه
ميخواهند ته و توي هر چيزي را دربياورند و بعد برود و
بهترش را درست كنند تا محصولات ملي و بومي ما از
چشممان بيفتد و به آنها و كالاهاشان وابسته شويم و
مطابق عادت امپرياليستهاي جهانخوار خونمان را بمكند.
خلاصه دانش سي چهل سال كشك و بادمجان خوري را جمع كردم
و گفتم، از فرآوردهاي شير است. (و منظورم همان
خانوادهي لبنيات سابق بود.)
اما در مملكتي كه از فرط بيكاري، و شايد هم از اثر
تنوع طلبيِ ناشي از بيكاري، از همين شير فقط صدها جور
پنير درست ميكنند اين جواب كافي نيست. و نبود. حالا
بگرد دنبال كشك ساب و كشكي.
هر چه گشتم نبود. اگر هم بود رو نكرد. راستش را
بخواهيد تعجب هم كردم. در اين سالها آنقدر ايراني به
خارج كوچيده كه در ميانشان، طبيعي هم هست، از هر فرقه
و صنفي نمايندهاي ميتوان يافت؛ از رييس جمهور منتخب
و غير منتخب گرفته تا مردهشور و قاري. در همين هانوفر
ما، با اين كه كل جمعيت ايرانياش، با احتساب زاد و
ولدهاي خواسته و ناخواسته و آنها كه تولدشان محصول
تاثير سوء عوامل جوي مانند سرما و يخبندان بوده، به
پنج هزار نفر هم نميرسد از همه صنفي پيدا ميشود؛ از
كانديداي رياست جمهوري (كه حالا دكه ميگرداند) گرفته
تا بنداندازي كه همچنان بند مياندازد، از استاد سابق
دانشگاه (كه حالا بقالي ميكند) گرفته تا بقال سابق
محله (كه ادعاي استادي دارد.) خلاصه از شاعر و شاطر،
رمال و كف بين، شهري و روستايي، از معلم اكابر و شاگرد
اكابر از هر كه پرسيدم جواب درستي نداشت. حتا از يكي
كه ميدانستم در ايران كشك ميفروخته پرسيدم، با اين
كه سخت مشغول نجات خلق بود، از سر محبت كلي فكر كرد
اما از حوالي دوغ آن طرفتر نيامد!
ناچار رفتم و دست به دامن اساتيد لغت شدم. در جلد سوم
فرهنگ شش جلدي معين (1) بالاخره كشك را پيدا كردم. اما
با اين كه روي شيرازهي اين كتاب براي مشخص كردن لغاتي
كه در بر دارد نوشته بود «ك – معلومه» اما زير عنوان
كشك چيزي معلوم نبود كه نبود؛ «نوعي از لبنيات ...».
دردسرتان ندهم معضل كشك من حل نشد. اما مثل هربار ديگر
كه گذارم به كتاب لغت ميافتاد پرسهاي زدم و چند لغت
پايينتر و بالاتر را هم نگاهي انداختم. (اين فقط
مشغلهي بيكاران نيست خيليها را ميشنساسم كه به همين
درد مبتلا هستند.) آخرين لغت در همان ستون «كشكرك» بود
كه: «پرندهايست از راستهي سبكبالان جزو دستهي
دنداني نوكان از تيرهي كلاغها كه در اكثر نقاط كرهي
زمين يافت ميشود.» بر خلاف توضيح كشك كه مختصر بود
معرفي كشكرك يك ستون را به خود اختصاص ميداد. نيمي از
ستون را كه ميخواني در مييابي كه منظور همان كلاغ
زاغي خودمان است. اما آنچه شايد نداني اين است كه:
«كشكرك بطور كلي پرندهاي است مضر» چرا؟ «زيرا تخم
پرندگان مفيد ديگر را ميخورد و نسل آنها را كم
ميكند.» يعني تقريباً همان كاري كه آدمها با مرغ
ميكنند! و شايد به همين دليل باشد كه به گفتهي آقاي
معين كشكرك «بسيار زود با انسان مانوس ميشود و زبان
صاحبش را درك ميكند»! و براي ايجاد زمينهي انس هم
«لانهاش را روي درختان بزرگ و نزديك آباديها بنا
ميكند.» تا همينجا هم متوجه ميشويم كه اين كتاب لغت
اگر لازم باشد دائرهالمعارف پرندهشناسي هم ميشود.
اما آنچه حدس را هم شايد نزنيد علاقهي مولف به
مسئلهي «دفع آفات» است. آقاي معين توصيه ميكند كه
چون كشكرك با اين كه خود پرندهي مفيدي نيست ميرود
«تخم پرندگان مفيد ديگر» را ميخورد. بنابراين «از
ازدياد نسل اين پرنده بايد جلوگيري كرد»! و براي آنها
كه ممكن است در اين امور خير تجربهي كافي نداشته
باشند تذكر ميدهد كه «بهترين طرز دفع آن شكار با
تفنگ» و براي آنها كه بازي با تفنگ را ترك كردهاند
«مسموم كردن طعمههاي گوشتي اين جانور است»! طرز
تهيهي سم را البته توضيح نداده است. من هم البته
اطلاع دقيقي ندارم اما شنيدهام كه بعضيها با «داروي
نظافت» تجربيات موفقيت آميزي داشتهاند؟! واللهاعلم!
خدا رحمت كند همهي مفاخر ادب و فرهنگ ما را! خدايش
بيامرزد دكتر محمد معين! اگر زنده بود آرزو ميكردم
عمرش دراز باد. اما حالا كه نيست بايد بگويم كه گرچه
حيفش بود اما شانس آورد كه نيست؛ اگر عدهاي بلبند
ميشدند و به توصيهي ايشان براي برانداختن نسل اين
جانور «به طور كلي مضر» با سم و تفنگ در سراسر كرهي
زمين سر در پياش ميگذاشتند چه دردسرها كه براي خود و
ايشان فراهم نميشد! حالا بگذريم از اين غربيها كه بر
اثر انحراف و خباثت ذاتي، امر دفاع از حيوانات را
دههها پيش آغاز و اغلب مادهاي از قانون اساسي
مملكتشان كردهاند؛ در همين ايران خودمان هم مدتي است
كه عدهاي تحت تاثير توطئهها و هجوم فرهنگي استكبار
جهاني هي انجمن حمايت از حيوانات درست ميكنند. همين
چند ماه پيش بود كه «انجمن حمايت از حيوانات» سال 1381
را «سال بدون شكار» اعلام و تفاضا كرد و همصدا با
انجمنهاي ديگري از همين نوع معترض قانوني شد كه به
موجب آن «مقامات عاليرتبهي كشورهاي خارجي» از منع
شكاري كه بر شهروندان ايراني اعمال ميشود مستثني
ميكند.
راستش را بخواهيد مسئلهي من، لااقل در اين نوشته،
كلاغ زاغي و كلاغهاي ديگر نيست؛ مسئلهي من بيشتر كشك
بود و لغت! از كشك ميگذرم كه ندانستن طرز تهيهاش در
مزهاش تغير چنداني به وجود نميآورد، پس ميماند لغت!
ميمانيم ما و لغتها...
در مملكتي كه لغتدان ِفرهيخته و معيناش لغت را ول
ميكند و به جان پرندگان ميافتد از لغت ندانش چه
توقع؟! فكر كردم وقتي لغت دان شريف و هيچكاره، به
تسامح و غفلت، ما را با سم و تفنگ پي پرندگان
ميفرستد، اين لغت ندانهاي همهكاره چه كساني را با چه
تجهيزاتي پي كدامها كه نفرستادند و نميفرستند!
گفتم «تا يادم نرفته» اينها را يادداشت كنم و بنويسم:
بيچاره كشكرك كه «بسيار زود با انسان مانوس ميشود و
زبان صاحبش را درك ميكند»!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ براي آنها كه شايد ندانند بگويم كه اين آقاي محمد
معين در كنار انتشار كلي كتاب به درد بخور، هم در
تدوين لغتنامه دهخدا نقش مهمي داشته هم خودش فرهنگي شش
جلدي نوشته كه اوايل انقلاب كه وحدت كلمه زياد بود
براي دريافتش بايد مثل متقاضيانِ مرغ و تخمش توي صف و
نوبت ميايستاديم. خلاصه دسترسي به كلمههايي كه جمع
كرده بود سادهتر از دستيافتن به تخم مرغ نبود.
ايشان آن طور كه از شواهد پيداست بايد آدم بسيار شريف
و اميني هم بوده باشد؛ نيما يوشيج او را نديده و
نشناخته به عنوان وصي معتمد خود برگزيده بود تا در
نبودش بر انتشار آثارش نظارت كند. گيرم كه آقاي معين
آنقدر زنده نماند و اين كار به دست آقاي سيروس طاهباز
افتاد. و ايشان هم كه به تازگي دارفاني را وداع گفت
آنقدر در امر گردآوري و نشر آثار نيما زحمت كشيد و
آنقدر كتابهاي او را در كتابچهها و اشكال گوناگون به
چاپ سپرد كه مجموعه آثار نيما كه تقريباً سه جلد معقول
را در برميگرفت الان يك رديف كامل از قفسهي كتابهاي
مرا پر كرده و هنوز هم ناقص است!