نوجواني و جواني من و
بسياري همنسلان من رنگ و بوي ترانهها و تصنيفهاي
«فرهاد» را دارد. خوانندهاي كه گذشته از صداي گرم و
دلنشيناش چه در انتخاب كارهايي كه ميخواند و چه در
رفتار و سلوكش راهي ديگر برگزيد. راهي كه گرچه به عزلت
و تنهايي انجاميد، ارج او را در چشم ما افزود و ياد و
كار او را ماندني كرد.
اواسط دههي 90 ميلادي
فرهاد پس از سكوتي اجباري و طولاني در چند شهر اروپايي
و از جمله در هانوفر به اجراي كنسرت پرداخت؛ فرصتي
كوتاه كه هم وسيلهي شنيدن و لذت بردن از صداي او شد و
هم اسباب ديدن خوانندهاي كه متانت غريبش كمتر از
ترانههايي كه ميخواند جذاب نبود.
فرهاد
هست و ميماند؛ در خانههايمان، در يادهايمان و حتا در
خلوتها و زمزمههايمان؛ جزيي از گذشتهي ماست كه تا
حالها و حالهاي آينده با ما خواهد بود؛ حالهايي كه
حالت از صداي او ميگيرند و ما را وامدار او ميكنند.
يادش به
خير!
هانوفر
سپتامبر 2002
|